سکوت را می شکنم، و این نزول انحنای طاقت به سوی برزخ بی قراری نیست. یا چیزی، صدایی، و یا تمنایی که از بیرون به تمکین اش بر خیزم.
این صدای نغمه ی شور انگیز خنیاگری در درون است که گویی محبوب ازلی گم گشته ی خویش را بازیافته و حال نت های غریزه را بر ساز اساطیری اش زخمه می کند و آسمان را بستر عشق بازی.
آری شور اوست که در سرانگشتانم زبانه می کشد و آنها هادی به کلید های سردی می شوند که اکنون بار همه ی احساس مرا بر شانه های بی رمق کلمات می گذارند.
و همه ی اعتبار این کلمات به خاطر آن است که برای تو نوشته می شوند،
برای تو
این صدای نغمه ی شور انگیز خنیاگری در درون است که گویی محبوب ازلی گم گشته ی خویش را بازیافته و حال نت های غریزه را بر ساز اساطیری اش زخمه می کند و آسمان را بستر عشق بازی.
آری شور اوست که در سرانگشتانم زبانه می کشد و آنها هادی به کلید های سردی می شوند که اکنون بار همه ی احساس مرا بر شانه های بی رمق کلمات می گذارند.
و همه ی اعتبار این کلمات به خاطر آن است که برای تو نوشته می شوند،
برای تو
Labels: Romantic