Wednesday, August 01, 2007


سکوت را می شکنم، و این نزول انحنای طاقت به سوی برزخ بی قراری نیست. یا چیزی، صدایی، و یا تمنایی که از بیرون به تمکین اش بر خیزم.
این صدای نغمه ی شور انگیز خنیاگری در درون است که گویی محبوب ازلی گم گشته ی خویش را بازیافته و حال نت های غریزه را بر ساز اساطیری اش زخمه می کند و آسمان را بستر عشق بازی.
آری شور اوست که در سرانگشتانم زبانه می کشد و آنها هادی به کلید های سردی می شوند که اکنون بار همه ی احساس مرا بر شانه های بی رمق کلمات می گذارند.
و همه ی اعتبار این کلمات به خاطر آن است که برای تو نوشته می شوند،
برای تو

Labels:

5 Comments:

Anonymous Anonymous said...

...قشنگ بود

9:24 PM  
Anonymous Anonymous said...

ترانه خوان جان سفر کرده خویش که به آوازش خو نمیکرد

7:13 PM  
Anonymous Anonymous said...

احساسات کروی که ساده تر از احساسات مکعب و منشوری جریان پیدا میکنند برای من!خوشایند ترند...

12:37 AM  
Blogger سامان said...

This comment has been removed by the author.

5:16 PM  
Blogger سامان said...

ممنون بهادر جان ،بلاگت رو ندیده بودم،خیلی خوب مینویسی البته نمیدونم کدوماش ماله تو ولی در کل بلاگ خیلی خوبیه،بهتون تبریک میگم

5:28 PM  

Post a Comment

<< Home