سکوت را می شکنم، و این نزول انحنای طاقت به سوی برزخ بی قراری نیست. یا چیزی، صدایی، و یا تمنایی که از بیرون به تمکین اش بر خیزم.
این صدای نغمه ی شور انگیز خنیاگری در درون است که گویی محبوب ازلی گم گشته ی خویش را بازیافته و حال نت های غریزه را بر ساز اساطیری اش زخمه می کند و آسمان را بستر عشق بازی.
آری شور اوست که در سرانگشتانم زبانه می کشد و آنها هادی به کلید های سردی می شوند که اکنون بار همه ی احساس مرا بر شانه های بی رمق کلمات می گذارند.
و همه ی اعتبار این کلمات به خاطر آن است که برای تو نوشته می شوند،
برای تو
این صدای نغمه ی شور انگیز خنیاگری در درون است که گویی محبوب ازلی گم گشته ی خویش را بازیافته و حال نت های غریزه را بر ساز اساطیری اش زخمه می کند و آسمان را بستر عشق بازی.
آری شور اوست که در سرانگشتانم زبانه می کشد و آنها هادی به کلید های سردی می شوند که اکنون بار همه ی احساس مرا بر شانه های بی رمق کلمات می گذارند.
و همه ی اعتبار این کلمات به خاطر آن است که برای تو نوشته می شوند،
برای تو
Labels: Romantic
5 Comments:
...قشنگ بود
ترانه خوان جان سفر کرده خویش که به آوازش خو نمیکرد
احساسات کروی که ساده تر از احساسات مکعب و منشوری جریان پیدا میکنند برای من!خوشایند ترند...
This comment has been removed by the author.
ممنون بهادر جان ،بلاگت رو ندیده بودم،خیلی خوب مینویسی البته نمیدونم کدوماش ماله تو ولی در کل بلاگ خیلی خوبیه،بهتون تبریک میگم
Post a Comment
<< Home