Thursday, January 06, 2005

Desert


چشم تمامی ترَک های این کویر به شکفتن غنچه ای جهنمی گشاده شد
!
مگر نه آن که میل به رَستن گناه بود
و حسرت باران مجازات شکفتن؟


شن های روانِ کویر
این فاتحان خستگی ناپذیر آبادی های دور
ایستاده به صدای معصیت باری
با چشمان خون گرفته صاحب صدا را می جستند


صدا , صدای هم آوایی دانه ها
در شکوه برآمدن خورشید بود


سرودِ بی پروای غنچه ای جهنمی
که گناه کارترین اش خواندند
تا با صدای نی لبکِ سپیده دم
از فراز چارپایه ای
ابدیت را در آغوش کشد


خورشید از پی سپیده دم روان شد
و ترَک های کویر
به سان جوی ها
تلاش کردند تا خون غنچه ی جهنمی را
به فراموشخانه ها هدایت کنند


حال همه ی شن های کویر
در هراس نبردی بزرگ تر بودند
و خورشید نیک می دانست
ابرها
باران ها
دانه ها در راهند


و خورشید نیک می دانست
...

0 Comments:

Post a Comment

<< Home